ادبیات فارسی دوره ی اول متوسطه رودخانه

مشخصات بلاگ

لحظات خوب و پرباری در کنار هم داشته باشیم . نظرات سازنده یادتون نره . موفق باشید

آخرین نظرات
  • ۲۷ دی ۰۰، ۱۲:۳۲ - کامران پشتوان
    درود

۳۵ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

باد از مـویت رضاخـانی لچک برداشـــته
پشت ِ ابرت ماه ِ مشـروطه سرک برداشــته


سرخی ِ لبهای ِ شیرینت حسـودش کرده است
هر انــاری را اگر دیـدی ترک برداشــته


آنچنان زیبـا و جــذابی که حتی آینـــه
سرمـه دانت در بغــل، میل ِ بزک برداشته


آنقدر شعری که نیما غرق در چشــمان تو
خسته دست از " آی آدمها کمک" برداشته


نه به سوهان خنده هایت نه به اخم ِ گونه ات
که از آن دریـاچه ی ِ قم هم نمک برداشته


از هر انگشـتت هنر می بارد و رنگین کمان
خـم شده از لاک ِ تو یک ناخنک برداشـته


بس که بوسیــدم تو را هر بار داغ و دزدکی
صفحه ی ِ مانیـتورم چندی ست لک برداشته


مطمئن هســتم میایی باز هم در خواب ِ من
خـانه ام را باز عطـر ِ قـاصدک برداشته


این غزل را من سرودم یا تو با خود گفته ای؟

عشـق هم این روزها دیــوانه شک برداشته!


                                                                                         منبع

دلم شیراز میخواهد ، کمی تا قسمتی عاشق
دوچشم ناز میخواهد ، کمی تا قسمتی عاشق

دلم تنگ دلت گشته ، نمیدانی دلم چندیست
دلی دلباز میخواهد ، کمی تا قسمتی عاشق

عجب ابرو کمانی تو ، دلم با تیر آن ابرو ،
شکار باز میخواهد ، کمی تا قسمتی عاشق

صدای شانه و مویت ، صدای ساز فارابی است
دلم آن ساز میخواهد ، کمی تا قسمتی عاشق

به رقص آورده ای مارا ، دلم با چین آن دامن
شلنگ انداز میخواهد ، کمی تا قسمتی عاشق

گره بگشا ز پیراهن ، هوا گرم است کارونی ،
دلم اهواز میخواهد ، کمی تا قسمتی عاشق

برای تُرک شیرازی ، کمست آن را که حافظ داد ،
کرم ، قفقاز میخواهد ، کمی تا قسمتی عاشق

ببین آخر بدست آورده این بانوی خنیاگر،
بخارا ناز میخواهد ، کمی تا قسمتی عاشق

دلم تنهاست تنهاتر از این تن ها مبادش دل ،
دلم همراز میخواهد ، کمی تا قسمتی عاشق

                                                                           وبلاگ شاعر امیرحسین مقدم
    www.ahmoghadam.blogfa.com/

 

زیر باران شده ام خیس بگو صبر کنم یا بروم؟
سایه ی چتر سرم نیست بگو صبر کنم یا بروم؟


سینه ام می تپد از وحشت دیر آمدنت
من مجال دگرم نیست بگو صبر کنم یابروم؟


خانه ی بعدی من گر تو نیایی این بار
زیر،درسینه ی سنگیست بگو صبر کنم یابروم؟


چشم در راه تو خشکید و نمی آیی تو
شده این باور تندیس بگو صبر کنم یا بروم؟


غرقه در حسرت دیدار بمانم یا نه!
دیگر این شرم روا نیست ! بگو صبر کنم یا بروم؟


گور وحشت دگر این بار مرا خوانده بکام!
چاره ام نیست نیایی ، بگو صبر کنم یا بروم؟


دیگر از جان شده ام سیر ببین من رفتم
دم آخر چه کنم......؟صبر کنم یا بروم

گرگ ها در گله ، ذکر روی چوپان می کنند
کدخدا ها دزد را در خانه مهمان می‌کنند

شیخ ها در بسترِ رقاصه ی زیبای شهر
دعویِ شور و سماع و وصفِ عرفان میکنند

فصل سرما رفت و خیلِ این زغالین مسلکان
خنده بر بیچارگی های زمستان می کنند

آخر پاییز آمد، جوجه ها را کشته اند
گربه ها عابد شدند و کارِ انسان میکنند

جان ما هر روز، صد بار از بدن در میرود
شاعران، معشوق رفت و شکوه از آن میکنند

گرگ و دزد و کدخدا و مرد چوپان سالهاست
در میان مزرعه، تجدید پیمان میکنند ..

از اینجا میروم روزی تو می مانی و فصلی زرد

بگو با این خزان آرزوهایم چه خواهی کرد؟

از این جا می روم شاید همین امروز یا فردا

تو خواهی ماند تنها در حصار خشت هایی سرد

از اینجا می روم تا شهر فرداهای نا معلوم

که آنجا سرنوشتم هر چه پیش آورد ،پیش آورد

از اینجا می روم اینجا کسی آیینه باور نیست

که دارد آسمانش سنگ میبارد ،زمینش گرد

دریغا دیر خیلی دیر ،خیلی دیر فهمیدم

که من چندی ست هستم از مدار اعتنایت طرد

در آن آغاز بعد از من در این پایان بعد از تو

که خواهی دید خیلی فرق دارد مرد با نامرد

تو را در خوابهایم بعد از این دیگر نخواهم دید

تو را با آب ها آیینه ها معنا نخواهم کرد

لبـــــریز غزلهای عجیب است نگاهت
 
تلفیق شراب و شب و سیب است نگاهت
 
امشب عرق شرم به آیینه نشسته ست
 
ازبسکه نجیب است و نجیب است نگاهت
 
دشتی ست پر از شعر و غزل،برکه و باران
 
ماوای غزالان غـــــریب است نگاهت
 
گیسوی بلنــــــد تو شبیه شب یلداست
 
باجلوه ی مهتـــاب رقیب است نگاهت
 
تو وسوسه انگــــــیزترین شعر خدایی
 
چون آیه ی آییـنه و سیب است نگاهت
 
هرچنـــــد یقین داشتم از لحظه ی آغاز
 
هـرگز نسرودم که فریب است نگاهت...!


آمدم با غزلی ساده ولی تکراری
لطف داری تو اگر دل به دلم بسپاری
شعر باید که پر از عطر نگاه تو شود
شاعر خوش نفس، اینگونه فراوان داری
باورم نیست ولی جان دلم!، حالا که؛
همنشین ات شده ام در غزلی،...اجباری!؛
کاش مرهم بشوی بر دل تنها شده ام؛
قدر یک "ها" تو بر این آینه زنگاری
سالها گرد همین خال لبت چرخیدم
 
تا رهایم کنی از زندگی پرگاری!
کاش می شد که لب پنجره ای رو به حرم؛
 
دانه ای نذر کبوتر شدنم بگذاری
من زمین خورده ام از چشم همه افتادم
می شود بال و پرم را به گرو برداری؟!
آمدم تا که بگویم چقدر... خشکیدم!
 
آسمانا! تو بر این خاک دلم می باری؟!
من همه درد خودم را به تو گفتم جانا!
 
اینکه درمان بکنی یا نکنی؛...مختاری!


HTTP://HAOMIM.IR/

از تمنای نگاهم تا نگاهش....نقطه چین
آرزوی بوسه تا میل گناهش....نقطه چین

در دل هر نقطه چینی صد هزاران راز و رمز
چشم من مانده به در تا پیچ راهش...نقطه چین

عشق میخواهد دلم، شعر و شراب و نقطه چین!
از نوک انگشت او تا روی ماهش...نقطه چین

حرفهای ناتمامت نقطه چینی تا خداست
از سکوت قلب من تا سوز آهش...نقطه چین

دکمه ی پیراهن او ...نقطه چین تا شرم من
از دلم تا برق چشمان سیاهش ...نقطه چین

داغ بوسه اشتباها خورد بر لبهای او
از خطای دید من تا اشتباهش...نقطه چین

درگیر تو بودم که نمازم به قضا رفت
در من غزلی درد کشید و سرِ زا رفت

سجاده گشودم که بخوانم غزلم را
سمتی که تویی عقربه قبله نما رفت

در بین غزل نام تو را داد زدم ، داد
آنگونه که تا آن سر این کوچه صدا رفت

بیرون زدم از خانه یکی پشت سرم گفت
این وقت شب این شاعر دیوانه کجا رفت !؟

من بودم و زاهد به دوراهی که رسیدیم
من سمت شما آمدم او سمت خدا رفت

با شانه شبی راهی زلفت شدم اما ...
من گم شدم و شانه پی کشف طلا رفت

در محفل شعر آمدم و رفتم و ... گفتند
ناخوانده چرا آمد و ناخوانده چرا رفت !؟

می خواست بکوشد به فراموشی ات این شعر
سوزاندمش آنگونه که دودش به هوا رفت ...!!!

آمدی سوی وطن،خسته نباشی پسرم

آبرو دادی به من،ای گل بی بال و پرم

حسرت دیدن تو موی مرا کرده سفید

ز فراق تو خم افتاده میان کمرم

مرد دریا دل من،موج حریف تو نبود

ز چه رو غرق شدی،دور شدی از نظرم؟!

سالها بود و نبودت همه روز و همه شب

لحظه لحظه به خداوند قسم زد شررم

آمدی باز کنارم که نگاهت بکنم

پیش چشمان منی، بر سر تو نوحه گرم

ز چه پنهان شده دستان تو پشت کمرت؟!

با پدر دست بده،شعله نکش بر جگرم

شهادت ششمین اختر تابناک آسمان امامت و ولایت حضرت امام جعفر صادق (ع) را به همه عاشقان و دلباختگان آن حضرت تسلیت می گوییم باشد که ادامه دهنده راه آن امام بزرگ باشیم . آمین

حضرت امام جعفر صادق(ع) پیشوای ششم مسلمانان، در این روز به دست خلیفه ی عباسی، منصور دوانیقی مسموم و در مدینه به شهادت رسید. امام صادق(ع) به شیخ الائمه نیز معروف است زیرا عمر ایشان از تمامی ائمه اطهار(ع) طولانی تر است. حضرت را در قبرستان بقیع در کنار پدر، جدّ و امام حسن مجتبی(ع) دفن کردند.

آن امام به هنگام شهادت شصت و پنج سال داشته و مدت سی و چهار سال از امامت حضرتش می گذشت.

در میان امامان معصوم(ع)، برای هیچ کدام همانند امام صادق(ع) فرصت و شرایط مساعدی پیش نیامد تا بتوانند در سطح وسیع به انقلاب فرهنگی بپردازند و با تشریح فرهنگ غنی و پُرمایه ی اسلام، بر گسترش این دین آسمانی بیفزایند. ولی برای امام صادق(ع) این فرصت، در گیر و دار کشمکش ها و رودرویى بنی امیه و بنی عباس و جنگ قدرت به دست آمد. آن بزرگمرد علم و عمل از این فرصت استفاده ی کامل کرد و اسلام و فقهِ آن را از دیدگاه ائمه ی اهل بیت(ع) معرفی نمود و با تربیت شاگردان بسیار و برجسته، حیات تازه ای به اسلام و مسلمین بخشید و فرهنگ ناب تشیّع را که از متن اسلام محمدی و علوی نشأت گرفته بود به جهانیان عرصه کرد. امام صادق(ع) به عنوان رییس مذهب جعفری حوزه ی علمیه ی اسلامی در سطح عمیق و وسیع تشکیل داده و علوم اسلامی را تدریس می نمود. در این حوزه، چهار هزار نفر به فراگیری علوم آل محمد(ص) می پرداخته و حضرت در این زمان، اسلام اصیل را از زیر حجاب تیره و تار اسلام بنی امیه و بنی عباس آشکار ساخت.


گل آمــده از عــطر تــنت وام بگیرد

گیســو بــتکان تا که شـب آرام بـگیرد


حتی به سبا هم خبرت رفته که جمشید

مــایل شــده از طــرح لبت جام بگیرد


تــو لازمـه بودی که همین حس بتواند

در شــکل نــگاه تو غــزل نــام بگیرد


امــروز شــکر نــیز قـرار است بیاید

شــیرین مــن از لـحن تو الهام بگیرد


کندوی عسل خنده بزن تا لــب زنبور

از گـــوشه لبــهای تو یک کام بگیرد


تـو رود منی آبــی و آرام و بــگذار

یـک بیت هم از شعر من ایهام بگیرد


هر شب تو به آغوش بکش یاد مرا تا

در گـــرمــی آغـوش تــو آرام بگیرد

 



http://tomgaran.blogfa.com

کبوتر با کبوتر باز هم با باز راضی نیست
اگر از حال روزت دلبر طناز راضی نیست


اگر پیچیده موهایم به جور باد با پاییز
دلم بر گرمی دست عروسک باز راضی نیست


شبیه پادشاهی مست پیروزی دراین میدان

دلت جز بر زمین افتادن سرباز راضی نیست


من و مارا جدا از هم مکن آشوب می گیرم
خدا از دست های تفرقه انداز راضی نیست


از این بی آبرویی دامن شیطان چه می خواهد
که آتش هم به این حس جهنم ساز راضی نیست


اگر از نیل چشمان تو بگریزد دل و دینم
به پیغمبر شدن بی مستی اعجاز راضی نیست


بگیر از تلخی فنجان قهوه چشم هایت را
که فالم جز به مشق خواجه ی شیراز راضی نیست


خدا هم خوب می داند نداری طاقت دوری
به این چشمان لرزان پر از اغماز راضی نیست


پریدن حرف مفت مردمان بی کس و کار است
اگر بال و پرم بر لذت پرواز راضی نیست


دوری تو یک ضربه ی سنگین عجیب است

یک حالت بغرنج اسف بار غریب است

 ترکیب نگاه و هنر اخم و صدایت

آدم کش و خون ریز و دل انگیز و نجیب است

 هی می برد انگار تو را دورتر از من

شیطان همه جا عامل نیرنگ و فریب است

 حوای دلم باش، مرا آدم خود کن

این عشق پر از خاطره ی لذت سیب است

 مانند بهشت است زمین چونکه تو باشی

دور از تو جهنم کده ای سخت مهیب است

 

***************************************************

دامن عشق پر از حادثه ی خونین است


ضربه اش کاری و نابودگر و سنگین است


خوش به حال دل فرهاد که در مدت عمر


مزه ی تلخ ترین خاطره اش شیرین است

***************************************************

با منی ، با همه یِ نازِ نگاهت مثلاً

با دل آراییِ آن صورتِ ماهت مثلاً

پیشِ من هستی و بر شانه یِ تو ریخته است

فتنه انگیزیِ موهایِ سیاهت مثلاً

با سه تا شاخه یِ گل دسته گلی ساخته ام

مثلِ یک تاج و یا مثلِ کلاهت مثلاً

فالِ من گفت “می آیی” ، و خیالم با عشق

چیده و ریخته گل بر سرِ راهت مثلاً

روحم انگار کنار تو در آمیخته با

خنده ی با نمک گاه به گاهت مثلاً

پیشِ من هستی و می بوسمت آهسته که باز

بشود بوسه سر آغازِ گناهت مثلاً…

جواد مزنگی / ۲۱ تیر  ۱۳۹۴


http://mazangi.ir/?p=431



عصر یک جمعه ی دلگیر ، دلم گفت بگویم بنویسم که چرا عشق به انسان نرسیده است؟ چرا آب به گلدان نرسیده » است؟ چرا لحظه ی باران نرسیده است؟ و هر کس که در این خشکی دوران به لبش جان نرسیده است ، به ایمان نرسیده است و غم عشق به پایان نرسیده است . بگو حافظ دلخسته زشیراز بیاید بنویسد که هنوزم که هنوز است چرا یوسف گم گشته به کنعان نرسیده است ؟چرا کلبه ی احزان به گلستان نرسیده است؟ دل عشق ترک خورد ، گل زخم نمک خورد ، زمین مرد ، زمان بر سر دوشش غم و اندوه به انبوه فقط برد ، فقط برد ، زمین مرد ، زمین مرد ، خداوند گواه است ، دلم چشم به راه است ، و در حسرت یک پلک نگاه است ، ولی حیف نصیبم فقط آه است و همین . آه خدایا! برسد کاش به جایی، برسد کاش صدایم به صدایی...

عصر این جمعه ی دلگیر وجود تو کنار دل هر بیدل آشفته شود حس ، تو کجایی گل نرگس؟ به خدا آه نفس های غریب تو که آغشته به حزنی است ز جنس غم و ماتم ، زده آتش به دل عالم و آدم مگر این روز و شب رنگ شفق یافته در سوگ کدامین غم عظمی به تنت رخت عزا کرده ای؟ ای عشق مجسم! که به جای نم شبنم بچکد خون جگر دم به دم از عمق نگاهت . نکند باز شده ماه محرم که چنین می زند آتش به دل فاطمه آهت به فدای نخ آن شال سیاهت به فدای رخت ای ماه ! بیا صاحب این بیرق و این پرچم و این مجلس و این روضه و این بزم تویی ، آجرک الله! عزیز دو جهان یوسف در چاه ، دلم سوخته از آه نفس های غریبت دل من بال کبوتر شده خاکستر پرپرشده ، همراه نسیم سحری روی پر فطرس معراج نفس گشته هوایی و سپس رفته به اقلیم رهایی، به همان صحن و سرایی که شما زایر آنی و خلاصه شود آیا که مرا نیز به همراه خودت زیر رکابت ببری تا بشوم کرب و بلایی، به خدا در هوس دیدن شش گوشه دلم تاب ندارد ، نگهم خواب ندارد ، قلمم گوشه دفتر غزل ناب ندارد ، شب من روزن مهتاب ندارد ، همه گویند به انگشت اشاره مگر این عاشق بیچاره ی دلداده ی دل سوخته ارباب ندارد ...   

  تو کجایی؟ تو کجایی شده ام باز هوایی ، شده ام باز هوایی ...

...

  ...

فرشی به زیر ِپای تو از سبزه زار بود
من بودم و تو بودی و فصل ِبهار بود
افتاده بود، ماه در آغوش جویبار
خیره، نگاه ما به دل جویبار بود
زلفت نمی گذاشت ببینم تو را درست
من تازه کار بودم و او کهنه کار بود
از من هزار پرسش ِپوشیده داشتی
انگار شب نبود که روز ِ شمار بود
با هم گره زدیم به نرمی دو سبزه را
دل در درون سینه ی ما بی قرار بود
دستان ِما به گرمی هم احتیاج داشت
چشمان ما به سُکر ِتماشا دچار بود
دلهای سر به راه ِمن و تو در آن بهار
مانند باد کولی و بی بند و بار بود
با من کنار آمده بود آن شب آسمان
آن شب مرا بهشت ِ خدا در کنار بود
زیر ِدرخت ِتوت ِکهنسال ِدهکده
یک بوسه چیدم از دهنت، آبدار بود
رقص نسیم و هلهله ی جوی و بوسه ، گل
جشنی به زیر توت کهن بر قرار بود
یک قلب تیر خورده بر این تک درخت ِپیر
از روزهای غربت من یادگار بود
بیکار یک نفس ننشستیم تا سحر
 
فصل بهار فصل طلب فصل کار بود
گفتی به غیر تو به کسی دل نبسته ام
گفتی ولی دروغ ! دلت شرمسار بود
نور ِ زلال ِ ماه و چراغ نگاه تو
غیر از دروغ تو همه چیز آشکار بود
رنگ از رخ شکفته ی شب داشت می پرید
خورشید، نیمه رخ به سر ِ کوهسار بود
خورشید، کنجکاو سرک می کشید و باز
وقت ِ وداع و گریه ی بی اختیار بود
خورشید آمد و شب ِ ما را سیاه کرد
خورشید آمد و دل ِ ما در غبار بود
از دوردست ، شیهه ی اسبی شنیده شد
ما را کدام حادثه در انتظار بود؟
اسبی که آمد و به جدایی کشاندمان

 اسبی که رفت و برد مرا ! بی سوار بود
امسال دهکده نفسش بوی مرگ داشت
امسال مثل لاله دلم داغدار بود
امسال دار ِ قالی ما بی شکوفه ماند
نعش ِ هزار خاطره بر روی دار بود
یا گل نداده بود نهال ِ گلی به باغ
یا چشمهای خیس ِمن امسال تار بود
امسال آن درخت تنومند توت پیر
باری نداد و داد اگر، مرگ بار بود
ای دختر ِدهاتی ِ شاداب و سر به زیر
امسال بی تو دهکده بی آبشار بود
شال سپید و صورتی و سبز و آبی ات
آویخته به سینه ی خشک کوار بود
بی تو کدام چشمه ؟ چه سبزه ؟ کدام گل ؟
کار دل یتیم من امسال زار بود
جای تو بود خالی و دست غریب ِمن
بی روح و سرد، بر سر سنگ مزار بود

 

به سر قبر من که می آیی اگر از تو سوال کرد کسی  

       که تو با او چه نسبتی داری ، بگو از قاتلان مرحوم ام

رسمی نباش پیش من... اینجا اداره نیست
قلبم سند به نام تو خورده، اجاره نیست

شاید گناه می شود این بوسه ها ولی
آنجا که عشق امر کند، هیچ چاره نیست

عشق نهفته در دل "من دوست دارمت"
ما بین صد هزار نهاد و گزاره نیست

تا مثل ماه، پیش منی در کنار تو
یک ذره احتیاج به ماه و ستاره نیست

ما بین بازوان تو شهری ست دیدنی
که هیچ جای این همه کشور...و قاره نیست

در چشم هات عشق نفس می کشد ولی
ابراز دوستی که به ایما اشاره نیست

با بوسه هات کار دلم را تمام کن
"
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست"

 

به دست آور دل من را ، چه کارت با دل مردم

                تو واجب را به جا آور ، رها کن مستحب ها را

 

خوش به حال من و دریا و غروب و خورشید

و چه بیذوق جهانی که مرا با تو ندید

رشتهای جنس همان رشته که بر گردن توست

چه سروقت مرا هم به سر وعده کشید

نه کف و ماسه، که نایابترین مرجانها

تپش تبزدۀ نبض مرا میفهمید

آسمان روشنیاش را همه بر چشم تو داد

مثل خورشید که خود را به دل من بخشید

ما به اندازۀ هم سهم ز دریا بردیم

هیچکس مثل تو و من به تفاهم نرسید

خواستی شعر بخوانم دهنم شیرین شد

ماه طعم غزلم را ز نگاه تو چشید

من که حتی پی پژواک خودم میگردم

آخرین زمزمهام را همه ی شهر شنید

 

جدول انواع صفت با ذکر مثال جهت یادگیری بیشتر شما عزیران

جهت دریافت کلیک کنید
حجم: 93.3 کیلوبایت

جهت دریافت بر روی لینک زیر کلیک کنید

دریافت
حجم: 96.6 کیلوبایت

جهت دریافت و مطالعه روی عبارت ذیل کلیک کنید.
دریافت گروه قیدی


باید تو را همیشه به دقت نگاه کرد

یعنی نه سرسری، سر فرصت نگاه کرد

خاتون! بگو که حضرت خالق خودش تو را

وقتی که آفرید چه مدت نگاه کرد

هر دو مخدرند که بیچاره می کنند

باید به چشم هات به ندرت نگاه کرد

هر کس نظاره کرد تو را دلسپرده شد

فرقی نمی کند به چه نیت نگاه کرد

عارف اگر برای تقرب به ذات حق

زاهد اگر برای ملامت نگاه کرد

تو بی گمان مقدسی و کور می شود

هر کس تو را به قصد خیانت نگاه کرد

بی روسری بیا که دقیقا ببینمت

اما به گونه ای که فقط من ببینمت

با تو نمی شود که سر جنگ وکینه داشت

حتی اگر که در صف دشمن ببینمت

نزدیک تر شدی به من ازمن به من که من

حس کردنی تر از رگ گردن ببینمت

مثل لزوم نور برای درخت ها

هر صبح لازم است که حتما ببینمت

حس می کنم دو دل شده ای لحظه ای مباد

درشک بین ماندن و رفتن ببینمت

سردم شده بدجور عزیزم «بغلم کن»

یخ کردم از این سوز ِ دمادم «بغلم کن»

تا باد ، مرا با خود از این کوچه نبرده

بی دغدغه ، با دغدغه محکم «بغلم کن»

دنیا همه مشتاق ِ تو هستند ولی تو

با وسعت ِ شوق ِ همه عالم «بغلم کن»

شد شایعه «غم» خورده در این کوچه یکی را

تا آن که نبلعیده مرا هم «بغلم کن»

این شهر همه در پی حرفند و حسودند

آهسته و پیوسته و کم کم «بغلم کن»

از لطف ِ تو هر بی سر و پایی شده آدم

امید که من هم شوم آدم «بغلم کن»

من داوطلب آمده ام تا که بمیرم

این جاست همان خطّ ِ مقدّم «بغلم کن»

گیریم که پیش از همه با این عمل ِ زشت

رفتیم جهنّم ، به جهنّم «بغلم کن»

حتّی بشود محشر ِ عُظمی همه دنیا

ای رهبر ِ دل های معظّم «بغلم کن»

اَنْکحْتُ وَ زَوّجْتُ دلم عاقد و شاهد

ای عشق شدم من به تو محرم «بغلم کن»

بانو حکیمان بر سرت در اختلافند

باید به جای فلسفه گیسو ببافند

 

دعوی پیغمبر شدن کن وقت خوبی ست

تا پلک هایت آسمان را می شکافند

 

پیغمبری خوب است اما کعبه هستی

چادر سرت کن زائرانت در طوافند

 

پلکی بزن نیرو بیاور جابه جا کن

تا کم شود مانور و آفند و پدافند

 

سکر آوری؟ شور آوری؟ شرعاً حلالی؟

بانو حکیمان بر سرت در اختلافند ...

با همین دست، به دستان تو عادت کردم

این گناه است ولی جان تو عادت کردم

 

جا برای من گنجشک زیاد است ولی

به درختان خیابان تو عادت دارم

 

گرچه گلدان من از خشک شدن می‌ترسد

به ته خالی لیوان تو عادت کردم

 

دستم اندازه‌ی یک لمسِ بهاری سبز است

بس‌که بی‌پرده به دستان تو عادت کردم

 

مانده‌ام آخر این شعر چه باشد انگار

به ندانستن پایان تو عادت کردم


روسری را پس بزن تا شورش ِ بادت شوم

شهر را درهم بریزم شور ِ فریادت شوم

ای فدای ِ بوسه ات شیرین ِ کرمانشاهی ام!

بعد ِ چندین قرن باید باز فرهادت شوم

چشم ِ تریاکی تو کم بود عینک هم زدی؟!

شیشه ای کردی مرا تا خوب معتادت شوم

تیز کن چاقوی ِ زن/جانی خود را بیشتر

اخم کن تا کشته ی ِ ابروی جلادت شوم

ترکمن بانوی ِ صحرا! اسب ِ توفان یال ِ من!

کو شبی که میهمان ِ عشق آبادت شوم

کاش میشد شهرزاد ِ قصه گوی ِ من شوی

تا هزار و یک شب ِ زیبای ِ بغدادت شوم

مریم ِ بیت المقدس! ناجی ِ اشغالگر!

هر کرانه کاش اسیر ِ دست موسادت شوم

هر کجای ِ این جهان که دست بگذارم تویی

پس چگونه بیخیال ِ آنهمه یادت شوم

آرزو دارم در آغوشت مرا زندان کنی

تا ابد هرگز نمیخواهم که آزادت شوم

من اگر شاعر شدم تقصیر ِ چشمان ِ تو بود

قسمتم این بود که یک عمر شهرادت شوم

احمد شاملو (زادۀ ۲۱ آذر، ۱۳۰۴ در تهران؛ در خانه شماره ۱۳۴ خیابان صفی‌علیشاه - درگذشت ۲ مرداد ۱۳۷۹؛ در فردیس کرج) شاعر، نویسنده، فرهنگ‌نویس، ادیب، مترجم ایرانی و از اعضای کانون نویسندگان ایران بود. آرامگاه او در امامزاده طاهر کرج واقع است. تخلص او در شعر الف. بامداد بود. سرودن شعرهای آزادی‌خواهانه و ضد استبدادی ، عنوان شاعر آزادی ایران را برای او به ارمغان آورده است. شهرت اصلی شاملو به خاطر شعرهای اوست که شامل اشعار نو و برخی قالب‌های کهن نظیر قصیده و نیز ترانه‌های عامیانه‌است. شاملو تحت تأثیر نیما یوشیج، به شعر نو (که بعدها شعر نیمایی هم نامیده شد) روی آورد، اما برای نخستین بار درشعر «تا شکوفه سرخ یک پیراهن» که در سال ۱۳۲۹ با نام «شعر سفید غفران» منتشر شد وزن را رها کرد و به‌صورت پیشرو سبک نویی را در شعر معاصر فارسی گسترش داد. از این سبک به شعر سپید یا شعر منثور یا شعر شاملویی یاد کرده‌اند. تنی چند از منتقدان ادبی او را تنها شاعر موفق در زمینه شعر منثور می‌دانند.

  مجموعه آهن ها و احساس (مرغ دریا - مرثیه)

  مجموعه آیدا ، درخت ، خنجر و خاطره (رود قصیده بامدادی را...)   مجموعه 23 (23)  مجموعه قطع نامه (تا شکوفه سرخ یک پیراهن - سرود بزرگ)

مجموعه هوای تازه (در رزم زندگی - پشت دیوار)

مجموعه باغ آینه (خواب وجین گیر - قصه دخترانه ننه دریا) 

مجموعه لحظه ها و همیشه (سرود - شبانه)

مجموعه آیدا در آینه (شبانه - جاده،آن سوی پل)

  مجموعه ققنوس در باران (سفر - پاییز)

  مجموعه مرثیه های خاک (شعر،رهایی ست - در آستانه)

مجموعه شکفتن در مه (نامه - پدران و فرزندان)

مجموعه ابراهیم در آتش (شبانه - میلاد آن که عاشقانه بر خاک مرد)

مجموعه دشنه در دیس (ضیافت - پریدن)

مجموعه ترانه های کوچک غربت (بچه های اعماق - شبانه)

مجموعه مدایح بی صله (روزنامه انقلابی - پاییز سن هوزه)

مجموعه در آستانه (حکایت - قصه مردی که لب نداشت)

مجموعه حدیث بی قراری ماهان (سراسر روز - کژمژ و بی انتها...)

 

  از مجموعه (آیدا در آینه )

میانِ خورشیدهای همیشه

   زیباییِ تو لنگری‌ست

    خورشیدی که از سپیده‌دمِ همه ستارگان بی‌نیازم می‌کند.

  و ...