گرگ ها
در گله ، ذکر روی چوپان می کنند
کدخدا ها دزد را در خانه مهمان میکنند
شیخ ها در بسترِ رقاصه ی زیبای شهر
دعویِ شور و سماع و وصفِ عرفان میکنند
فصل سرما رفت و خیلِ این زغالین مسلکان
خنده بر بیچارگی های زمستان می کنند
آخر پاییز آمد، جوجه ها را کشته اند
گربه ها عابد شدند و کارِ انسان میکنند
جان ما هر روز، صد بار از بدن در میرود
شاعران، معشوق رفت و شکوه از آن میکنند
گرگ و دزد و کدخدا و مرد چوپان سالهاست
در میان مزرعه، تجدید پیمان میکنند ..