اثری نمانده از من، به جز این دو دست خالی
نه ترانه ای نه شعری نه تبسمی نه حالی
تو کجای قصه هایی که ندارمت نشانی
ز کرم عنایتی کن بگذر از این حوالی
به چه خوش کنم دلم را؟ به توهم و خیالات؟
نه به دیدنت امیدی نه به بودنت وصالی
شب و روز در عبورند و فقط خدای داند
که چقدر خسته ام من ز گذشت این توالی
اگر آه بود و حسرت تو ببخش نازنینم
همه چیز بی تو سخت و همه چیز با تو عالی