می رسد یک روز فصل بوسه چینی در بهشت
روی تـخـتـی با رقیبـان می نشینی در بهشت
تـا خـدا بـهـتـر بسوزانـد مـرا خواهـد گذاشت
یک نمایـشگـر در آتـش ، دوربینی در بهشت
صاحب عشـق زمیـنـی را به دوزخ می بـرنـد
جا نـدارد عشق های این چنـیـنـی در بهشت
گـیـرم از روی کرم گاهی خدا دعـوت کـنـد
دوزخی ها را بـرای شب نـشینی در بهشت
بـا مـرامـی که من از تـو بـاوفـا دارم سـراغ
می روی دوزخ مـرا وقتـی بـبـینی در بهشت
مـن اگـر جـای خـدا بـودم بـرای «ظالـمـین»
خلق می کردم به نامت سرزمینی در بهشـت