دلــم شکــــــــــسته و اوضاع درهمی دارد
و سالهاســـــــــت برای خودش غمی دارد
تو در کنار خـــــــــودت نیستی نمی دانی
که در کنــــــــار تو بودن چه عالمی دارد
نه وصـــــل دیده ام این روزها نه هجرانت
بدا به عشق که دنـــــــــــیای مبهمی دارد
بهشت مـــی طلبم از کسی که جانکاه است
کســـــــی که در دل سردش جهنمی دارد
گذر کـــــــن از من و بار دگر به چشمانم
بــــــــــــگو ببار اگر باز هم "نمی" دارد
دلم خوش است در این کار وزار هر "بیتی "
برای خـــــــــویش "مقام معظمی" دارد
برام مــــــــرگ رقم می زنی به لبخندت
که خــــــنده ی تو چه حق مسلمی دارد