باد از
مـویت رضاخـانی لچک برداشـــته
پشت ِ ابرت ماه ِ مشـروطه سرک برداشــته
سرخی ِ لبهای ِ شیرینت حسـودش کرده است
هر انــاری را اگر دیـدی ترک برداشــته
آنچنان زیبـا و جــذابی که حتی آینـــه
سرمـه دانت در بغــل، میل ِ بزک برداشته
آنقدر شعری که نیما غرق در چشــمان تو
خسته دست از " آی آدمها کمک" برداشته
نه به سوهان خنده هایت نه به اخم ِ گونه ات
که از آن دریـاچه ی ِ قم هم نمک برداشته
از هر انگشـتت هنر می بارد و رنگین کمان
خـم شده از لاک ِ تو یک ناخنک برداشـته
بس که بوسیــدم تو را هر بار داغ و دزدکی
صفحه ی ِ مانیـتورم چندی ست لک برداشته
مطمئن هســتم میایی باز هم در خواب ِ من
خـانه ام را باز عطـر ِ قـاصدک برداشته
این غزل را من سرودم یا تو با خود گفته ای؟
عشـق هم این روزها دیــوانه شک برداشته!